فردا روز بزرگیه، شاید فردا کشته شدم!
من فردا در راهپیمایی شرکت میکنم.شاید راهپیمایی فردا به خشونت کشیده بشه.شاید من یکی از کسانی باشم که قراره کشته بشم. دارم تمام آهنگ های زیبایی رو که تو عمرم شنیدم دوباره گوش میدم.حتی میخوام چند تا آهنگ لوس آنجلسی بذارم و برقصم. همیشه دلم میخواست ابروهام رو تا جایی که میشه نازک کنم.آره ، فردا قبل از این که برم یه سری به آرایشگاه هم میزنم!چند تا سکانس محشر تو فیلم هامون هست، اون رو هم باید ببینم. یه سری به کتابخونه ام باید بزنم، شعرهای فروغ و شاملو ارزش خوندن دوباره رو دارن. آلبوم عکس های خانوادگی رو هم باید بشینم و از اول ببینم. دوستام، به اونها هم باید زنگ بزنم و ازشون خداحافظی کنم .از مال دنیا فقط دو تا کتابخونه دارم که به خانواده ام سپردم که کتاب ها رو به کی بدن .دو واحد دیگه دارم تا مدرک لیسانسم رو بگیرم ولی گور پدر مدرک. ذهنم حسابی مغشوشه. این جملات پراکنده رو برای نسل بعد نوشتم تا بدونن ما جو زده و احساساتی نبودیم.برای اینکه بدونن برای بهتر شدن زندگیشون هر کاری که از دستمون برمیومد انجام دادیم.برای اینکه بدونن اگر اجدادمون در برابر حمله عرب و مغول تسلیم شدن ولی در برابر استبداد تسلیم نشدن. این نوشته تقدیم به بچه های فردا...( کلیک نکنید)